باز دوباره صبح شد ...
شروع یک روز دیگه از روزهای عمرمون ... تکرار امروز مثل روزهای قبل ، چقدر خسته کننده ، فقط انگار زنده موندنه نه زندگی کردن . نمی دونی آینده چی می شه و به هدف تزدیک میشی یا نه ؟
این هم بگذرد ...
سلام
درود
مرغ ســحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
زآه شرر بار، این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمهء آزادی نوع بشــر سرا
وز نفسی عرصهء این خاک توده را، پرشرر کن
ظلم ظالم ، جور صیّاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت
شامِ تاریکِ ما را سحر کن
نو بهار است
گل به بار است
ابر چشمم، ژاله بار است
این قفس چون دلم
تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمرِ مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل
از این ، بیشترکن ،بیشترکن ، بیشترکن
مرغ بی دل، شرح هجران ، مختصر، مختصر کن
مرغ بی دل، شرح هجران ، مخــتصـــر، مختـصـر کن
موسيقي كلاسيك بواسطه ريتم و ملودي بر روي ساختار و تواناييهاي مغز تاثير گذار است . ريتم نسبت به افزايش سطح سروتونين توليدي در مغز كمك ميكند . سروتونين به عنوان يك هورمون عصبي عامل انتقال پالسهاي اعصاب جهت تداوم حفظ حس شادماني و سرور است . هنگامي كه مغز به توليد سروتونين ميپردازد موجب انبساط خاطر ميگردد ، در حقيقت افسردگي فرآيند ناشي از كمبود ترشح اين هورمون ميباشد . سروتونين زماني شروع به ترشح مينمايد كه مغز در معرض شوك مثبتي قرار گيرد به عنوان مثال اگر ما به نقاشي زيبايي نگاه كنيم ، رايحه ي دلپذيري به مشام ما برسد ، حس فوق العاده اي را تجربه كنيم ، غذاي مطبوعي بخوريم يا به موسيقي مسحور كننده اي گوش فرا دهيم ، مغز اجازه آزاد سازي مقدار معيني از سروتونين كه باعث تحريك و به اوج رسيدن احساسات دلپذير ميشود را خواهد داد .ريتم موسيقي همچنين ميتواند موجب تحريك ساير ضربانات طبيعي بدن مانند ضربان قلب يا امواج آلفاي مغز شود ، و همين تاثير گذاري يكي از راههاي مقابله با گسترش افسردگي و معالجه باليني است . در عوض ملودي همانند جرقه هاي شتاب دهنده و كاتاليزورهاي فرآيند خلاقيت در مغز محسوب ميشوند .
دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل ...... بـــی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگـــــــی ...... بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من ...... غـــافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خـــود ...... وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم
******
در پیش بی دردان چرا ...... فــــریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل ...... بـــــــا یار صاحبدل کنم
وای به دردی که درمان ندارد
فتادم بــه راهی که پایان ندارد
******
از گل شنیدم بوی او ...... مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کــوی او ...... در کوی جان منزل کنم
وای به دردی که درمان ندارد
فتادم بــه راهی که پایان ندارد
******
دیدی که در گرداب غـم ...... از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون ...... امــــــواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم
در سراسر دنیا انسانهایی وجود دارند که در ساخت نرمافزار، محتوا و فرهنگی که دیگران قادر به استفاده آزادانه از آن هستند با هم همکاری میکنند. افراد میتوانند آنها را آزادانه استفاده و به اشتراک بگذارند تا در کنار هم لذتی دوچندان از دستآوردههای همکاریشان را به خود و دیگران بچشانند. ما هم اعتقاد داریم که آزادی خوب است؛ معتقدیم که آزادی به مردم کمک میکند تا کارهای خوب و بهتری انجام دهند؛ انتخابهای مناسبتری بکنند و زندگی امنتری داشته باشند. ما جامعهای هستیم که در این اعتقاد با هم متحدیم!
جامعه ما پهناور است. پهناورتر از محله و شهر و ایالت. جامعه ما در آنسوی خیابانها و شهرهایمان، کشورها و مرزها گسترده شده و از یک گروه و پروژه، بسیار بزرگتر است. بسیاری از ما به زبانهای مختلفی صحبت میکنیم و تصمیمات متفاوتی میگیریم. آداب و رسوم جداگانهای داریم و به طور متفاوتی با این نرمافزار، محتوا و فرهنگ در ارتباطیم؛ ولی چیزی که ما را با هم متحد میکند باور به آزادی، باز (منظور به دور از محدودیت بودن) و مناسب و به درد بخور بودن برای مردم است. روشها و عقاید ما ممکن است متفاوت باشد و حتی تعریف ما از آزادی و باز بودن ولی باور به آزادی و باز بودن آنها را یکرنگ میکند.
بدون در نظر گرفتن این روشها، عقاید، تعریفها و تفاوتها، احترام همیشه باید بنیان راهی باشد که ما را به این اجتماع مرتبط میسازد. وقتی که احترام را در مرکزیت تعاملاتمان قرار میدهیم، زندگیمان را پربارتر میکنیم، راههای جدیدی برای فکر کردن را کشف میکنیم، و افق دیدمان را با ایدهها و تجربههایی نو گسترش میدهیم. وقتی که این احترام را از دست دهیم، گفتگوهایمان غیر قابل تحملتر میشود، که در نهایت به غیرقابل تحمل شدن اجتماعمان میانجامد و این کار، تواناییمان را در رساندن پیام آزادی و باز بودن به دیگران میگیرد.
· احترام، نباید از قضاوت روی مردم بر اساس ژنتیک یا ویژگیهای اجتماعیشان باشد، بلکه به جای آن باید بر اساس کیفیت و محتوای استدلالهایشان باشد.
· احترام، تنها فرهنگی برای ارتباطات نیست، بلکه احترام به دیگران در انتخابهایشان حتی زمانی که با آنها مخالفیم نیز جزئی از آن است.
· احترام، به اشتراک گذاری نظرات است، که یک درک دوجانبه از اصول درک شده را القاء میکند.
· احترام، دادن آزادی به بقیه برای دنبال کردن مسیرهای خودشان بدون ترس از شکنجه توسط آنهایی که تصمیمات متفاوت میگیرند یا تعریف متفاوتی از آزادی و آزادی بیان و نظر دارند، است.
· احترام یعنی رابطهی صادقانه، باز و گفتگوی مؤدبانه با هدف دستیابی به دیدگاه دیگران، نه برای اثبات اینکه دیگران اشتباه میکنند.
· احترام یعنی فهمیدن اینکه اغلب افراد روح و روان خودشان را در کارهایشان به کار میگیرند و رابطه احساسی با آن برقرار میکنند و زمانی لب به انتقاد و اعتراض میگشایند که این رابطه برای آنها مهم بوده باشد.
ما همه در یک تیم هستیم، فقط گاهی اوقات خطوط متفاوتی رسم میکنیم. احترام یعنی درک این تفاوتها و پیشرفت با هم در قالب یک جامعه، و با هدفی متحد بر مبنای آزادی و باز بودن (منظور به دور از محدودیت(.
عروض شعر و موسیقی یکی نیست
بگویم فرق وزن و ریتم ، در چیست
عروض خاصّ و ریتم چیست دارند؟
نواها وزن ایقاعی ست دارند
چو صوت و واژه دو بحث جدا شد
هجاها ، فاصله های نوا شد
بود سلفژ سلوک نت گرایی
اصول دیدخوانی ، دید سرایی
که سلفژ یا سرایش خوب باشد
اصول نغمه ها ، مطلوب باشد
از آنجایی که مست عطر یاسم
صدای عشق را من می شناسم
به پای ساز ، یک عمر است ، سحریم
من و موسیقی و غم ، اهل شعریم
همیشه شعر من ، لحنش بهشتی ست
صدای ساز من ، اردیبهشتی ست
چو ، باشد شور دل ، دنیا به کام است
شراب شعر و موسیقی ، به کام جام است
اگر چه وصف آن باشد بسی شرف
برآنم تا ز موسیقی زنم حرف
ز رنگ و دستگاه و گوشه هایش
کنم تقدیم هر کس ، توشه هایش
نغماتش جهان را کرده حیران
شکوه ناب موسیقی ایران
چه شور انگیز و ناب و دلپذیر است
به عالم نغمه هایش ، بی نظیر است
اصالت در هنرهای قدیمی است
نوای سنتی خیلی صمیمی است
به پرده ، نغمه ها ، دریای رنگ است
همیشه نام موسیقی قشنگ است
به ساز بی شکیبم ، پرده بستم
به بزم شعر و موسیقی ، نشستم
به لب گلبانگی از آواز دارم
همیشه ، الفتی با ساز ، دارم
همیشه عرشی و جنت سرشت است
برایم ساز ، چیزی چون بهشت است
امید شرح عشق و راز دارم
علاقه من به شعر و ساز دارم
طلوع موسیقی مانند ماه است
دو صد آهنگ ، در هر دستگاه است
به تشریح و اشاره ، نکته ، ایما
شوم وارد ، به دنیای نواها
نواه ها رنگهای آسمانی است
نگین نغمه رنگین کمانی است
به شرح نغمه و آهنگ و آوا
نمایم بحث فنّی در نواها
چه در یک قطعه، موسیقی ست ، اجرا؟
برایت ذکر خواهم کرد اسما
عجب آهنگ دارد ، شور بی حد
نخستین نغمه باشد پیش درآمد
بیندازد ، به جان و دل ، تب تاب
مقدّمه درآمد ، چهار مضراب
فواصل ، گوشه ، آن باشد ، که باید
پس آنگه ، گوشه ، تکه ، رنگ آید
نوا و رنگ را اطلاق دارد
فواصل ، هم گل اشراق دارد
شد خزان گلشن آشنایی
باز هم آتش به جان زد جدایی
عمر من این گل طی شد بهر تو
و ز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا كردم تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جورو جفایی
از دل سنگت ...... آآآآآآه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن می پرستم
تا هستم
تو مست از می به چمن
چون گل خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله كنم تا كی
تو و این چون ناله كشیدن ها
من و گل چون جامه دریدن ها
ز رقیبان خواری دیدن ها
دلم از غم خون كردی
جه بگویم چون كردی
دردم افزون كردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
كه شكستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
كه در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند
جفا به عاشق تا كی
نمی كنی ای گل یكدم یادم
كه هم چو اشك از چشمت افتادم
گرچه ز محنت خوارم كردی
با غم و حسرت یارم كردی
مهر تو دارم باز
بكن ای گل با من
هرچه توانی ناز
كز عشقت میسوزم باز
تو معشوقی تو را با غم چه کار است
منم عاشق مرا غم سازگار است
چو خط عشق باشد ، شور آنی
بداهه می نوازد هر مغنی
ترانه های من قدسی سرشت ، است
مرکّب خوانی اهل بهشت ، است
به مستی می گدازد مطرب عشق
مرصّع ، می نوازد مطرب عشق
به عالم ترجمان عشق یار است
دف و سنتور و نی ، عود و سه تار است
به جام عشق می ریزد شرر ، تب
ویلن می نوازد عشق ، هر شب
به زخم قلب من ، عشقی نمک زد
کسی در آسمانها ، نی لبک زد
برایم نغمه مستی ، شراب است
به دست عاشقان ، چنگ و رباب است
عشق لذّتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است
همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف و یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میتواند در حوزههایی غیر قابل تصور ظهور کند.
عشق و احساس شدید دوست داشتن، معانی زیادی را در بر دارد.
در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی میتواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی میباشد. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلحدوستی و انسانیت در تطابق است.
عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را میتوان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف انسانی دانست که فرد آنرا در یک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم میکند. با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو میکند: علاوه بر عشق رمانتیک که آمیختهای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق عرفانی و عشق افلاطونی، عشق مذهبی، عشق به خانواده را نیز میتوان متصور شد، درواقع این کلمه را میتوان در مورد علاقه به هر چیز دوست داشتنی و فرح بخش، مانند فعالیتهای مختلف و انواع غذا به کار برد.
عشق از عشقه گرفته شده و آن گیاهی است به نام لبلاب، چون بر درختی پیچد آن را بخشکاند. عشق صوری درخت جسم صاحبش را خشک و زرد رو کند، اما عشق معنوی بیخ درخت هستی اعتباری عاشق را خشک سازد و او را از خود بمیراند.
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی بر خوردهای سرد را...
هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند...
اما ای انسانها... برای رفتن به " بهشت " ... اول باید مرد
مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است ، خشک و بی نشان
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسدسکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را با نگاهی معصومانه پر می کنند
جیر جیرک در فصل تابستان کار نمی کرد . او برای سرگرمی خود و حیوانات دیگر ساز میزد و آواز می خواند . تابستان تمام شد . سه ماه پاییز هم گذشت و زمستان آمد . جیرجیرک چیزی برای خوردن نداشت . برای این که او در تابستان فقط ساز زده بود و آواز خوانده بود وغذایی برای فصل زمستان نگه نداشته بود . حتی خانه ای هم برای این روزها درست نکرده بود . او نه خانه داشت نه غذا داشت و نه لباس گرمی که بپوشد و سردش نشود. زمستان سرد شروع شد . جیرجیرک بی فکر در جنگل تنها ماند . پیش سوسک شاخدار رفت و گفت : من خانه و خوراکی ندارم. سردم است . گرسنه هستم. پولی هم ندارم. می توانم سه ماه در خانه تو بمانم؟
سوسک شاخدارعصبانی شد وداد زد : پول نداری آن وقت می خواهی سه ماه زمستان را در خانه من بخوری و بخوابی؟ پس تابستان چه کار می کردی؟ چرا برای خودت خانه درست نکردی؟ غذا جمع نکردی؟ حالا می خواهی بدون دادن پول بیایی خانه من؟ نخیر. اجازه نمی دهم . سوسک شاخدار جیرجیرک را از خانه اش بیرون کرد.
جیرجیرک پیش موش رفت. انبار خانهی موش پر ازغذا بود. جیرجیرک به موش گفت: اجازه می دهی فصل زمستان در خانه تو زندگی کنم؟ پول ندارم. گرسنه ام. سردم است. موش گفت : معذرت می خواهم . نمی توانم این کار را بکنم. لطفاً تشریف ببرید .
جیرجیرک دوباره به راه افتاد. سرما بیشتر می شد. دلش از گرسنگی ضعف می رفت. جیرجیرک پیش موش کور رفت. خانهی موش کور در زیر زمین بود. آنجا بخاری هم داشت و نمی گذاشت سرمای بیرون بیاید تو. خانه موش کور گرم و راحت بود. جیرجیرک با ترس و ناامیدی گفت: موش کورعزیزم! مهمان نمی خواهی؟
موش کور با شنیدن صدای جیرجیرک فریاد زد و گفت: گفتی مهمان؟ بیا جلو تا من بتوانم با دستم تو را لمس کنم. من کورهستم. جیرجیرک جلو رفت. موش کور دست روی سر و صورت او کشید و گفت تو هستی جیرجیرک؟ چقدر خوشحالم.
جیرجیرک پرسید: آیا می توانم اینجا زندگی کنم؟ البته فقط برای فصل زمستان. سازم هم همراهم است. موش کور با مهربانی گفت: البته البته که می توانی . جیرجیرک از خوشحالی نزدیک بود پردر بیاورد و پرواز کند .
موش کورگفت: حالا که سازت همراهت است آهنگی برای من بنواز . جیرجیرک شروع به نواختن کرد. موش کور جایی را نمی دید به همین خاطر از صدای موسیقی لذت می برد. جیرجیرک و موش کور باهم زندگی کردند .
آن ها غذاهای خوشمزه ای می پختند و می خوردند. بیرون هوا خیلی سرد بود مثل قطب شمال بود. اما بخاری خانه آن ها همیشه روشن یود و خانه را گرم می کرد. جیرجیرک برای موش کور روزنامهی جنگل را می خواند . آن ها در آن خانهی گرم می خوردند و می خوابیدند و روزنامه می خواندند و موسیقی گوش می کردند . موش کور سر حال آمده بود .
آنها بعضی وقت ها لباس های تمیز می پوشیدند. جیرجیرک موهای موش کور را شانه می زد. آن وقت با یکدیگر در مهمانی شربت تمشک هسته بادام و عسل می خوردند. سپس نوبت بستنی می شد. بعد از آن، از میان برف و یخ کدوی یخ زده می آوردند روی آن شکر می ریختند و می خوردند. آن زمستان به موش کور و جیرجیرک خیلی خوش گذشت. شاید یکی از بهترین زمستان های آن ها بود موش کور و جیرجیرک هیچ وقت یکدیگر را فراموش نکردند. همهی حیوانات می دانستند که موش کور و جیرجیرک با هم دوست هستند ودر سختی ها به هم کمک می کنند .
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
.: Weblog Themes By Pichak :.